- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زیارت اربعین
به دلـــم داغ حـرم را مگــذارید فقط بــه هـمین حال مرا وا مگذارید فقط ببریــدم ببــریدم شده حتی در خواب بیـن ایــن شهر مرا جا مگذارید فقط همه رفتند وشده قبرمن این شهرمرا در مــزارم تک و تنها مگذارید فقط میــزنیدم بــزنیــد این همه تنبیه ولی به دلــم داغ حــرم را مــگذارید فقط حرم امروز دهیدم به خدا خسته شدم با دلــم وعــده فــردا مــگذاریـد فقط بــگذارید کــه سر بر قدمش بگذاریم روی این خواهش ما پا مگذارید فقط اربعــین پــای پیــاده نـجف وکرببلا حســرتش را به دل ما مگذارید فقط تشنه روضه ام و آه فـرات است بلند آب را تــشنه دریـــا مـــگذاریـد فقط لای هربرگه قرآن چقدربرگ گل است پا براین مـصحف زیبا مگذارید فقط دادزداین سرواین حلق من وسینه من چیزی از پیکر من جا مگذارید فقط مــرد باشـید ولی، تـا که نکـشتید مرا پـا ســوی خــیمه زنها مگذارید فقط
: امتیاز
|
بازگشت اهل بیت سیدالشهدا به کربلا
شـمـیـم جـان فـزای کـوی بابم مـرا انــدر مـشـام جـان بـرآیـد گمانـم کربلا شد عـمه نزدیک که بوی مشک وناب وعنبرآید بگـوشم عـمه از گـهـواره گور دراین صحراصدای اصغرآید حسین را ای صبابرگوکه ازشام بـکـویت زیـنب غــم پـرور آید ولـی ای عـمـه دارم الـتمـاسی قـبـول خــاطــر زارت گـر آیـد که چون اندر سر قبر شـهیدان تـو را از گـریه کـام دل بـرآید دراین صحرامکن منزل که ترسم دوباره شمـر دون با خنجـر آید کند جودی به محشرمحشرازنو اگـر در حـشر ما این دفتر آید
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سکینه در برگشت به کربلا
بــابــا سـلام بـر بــدن بی سـرت كنم؟ یا آن كه گریه بر سر بی پیكرت كنم؟ بگــذار تا كه چهـره گذارم به خاك تو آنگه ســلام بــر بــدن بی سـرت كنم وقتی نـظـر به شعله خـورشید می كنم یاد از شرار جان و دل و حنجرت كنم خــون می شود دلم ز تن پاره پاره اش هر گه نظــر به قبر علی اكبرت كنم همرنگ خــون دستِ ز پیكر فتاده اش اشــكی نـــثـار تــربت آب آورت كنم چشمم فتاده است به شط فــرات و بـاز گـریه به یـاد لعـل لب اصغــرت كنم از آن شبی كه خواهر من از نفس فتاد هر شب فغان ز هجر رخ دخترت كنم باباچه گویمت چه كشیده است عمه ام بگذار نـاله ها بــه دل خــواهرت كنم بــابا سـرم، تـنــم، جگـرم درد می كند گر خون دل روانه به خاك تـرت كنم پیدا كـند مقــام «وفائی» به روز حشر وقتی كه التـفات به نـوحه گــرت كنم
: امتیاز
|
زبانحال اهل بیت علیهم السلام در برگشت به کربلا
سحـر چـون پیک غـم از در درآید شــرار از سـیـنـه، آه از دل بـرآیـد نـــــدای کـاروانـــی از وطــن دور بـه گـوش جـان ز دیـوار و در آیـد گــمــانم کــاروان اهـل بــیت اسـت کـه ســوی کـعــبـۀ دل بـا ســر آیـد گلاب ازچشم هر آلاله، جاری است کـه عــطر عــتـرت پـیـغـمـبـر آیـد همان خواهرکه غوغا کرده درشام هــمــان ریــحــانـۀ پــیـغـمــبـر آیـد همـان خـواهر که با سِـحر بـیانـش بـه هــر جـا آفــریــده مــحـشـر آیـد همان خواهر که کس نشناسد او را بــه بــاغ لالــههــای پـــرپـــر آیــد همــان خـواهر ولی خاطر پریشان سـیـه پـوش و بـنـفــشـه پـیـکـر آیـد اگر از کـربلا، غـمگین سفـر کـرد کنـون از گَـرد ره، غـمگـینتـر آید نـوای «وای وای» از جـان زهـرا صــدای «هــای هـای» حـیـدر آید از ایـن دیـدار طـاقـت سـوز مـا را هـمــه خــون دل از چــشم تـر آیـد غـم آهــنگی به استـقـبال یـک فوج کـبــوتـرهــای بــیبــال و پـر آیــد بـیـا بـا ایـن کـبـوتـرهـا بــخـوانـیـم سـرودی را کـه شـام غــم سـرآیـد: « شـمـیـم جـان فــزای کـوی بــابـم مــرا انـدر مـــشــام جــان بــرآید» «گـمـانم کـربلا شد، عمّه! نـزدیک که بـوی مُشـک ناب و عنـبر آید» «به گوشم، عـمّـه! از گـهوارۀ گور در این صحرا، صدای اصغر آید» «مـهـار نــاقــه را یـک دم نـگهدار کـه اســتـقــبال لــیـلا، اکــبـر آیـد» «ولـی ای عـــمّه! دارم الــتـمـاسی قــبـول خـــاطـر زارت گــر آیــد» «دراین صحرامکن منزل که ترسم دوبـاره شـمر دون با خـنجـر آیـد»
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در بازگشت به کربلا
آن چه از من خواستی با کاروان آورده ام یک گلستان گل، به رسم ارمغان آورده ام از در و دیوار عالم، فتنه می بارید و من بی پنـاهـان را، بـدیـن دارالامـان آورده ام اندراین ره از جرس هم، بانگ یاری برنخاست کـاروان را تا بدیـن جا، با فغـان آورده ام بس که من منزل به منزل، درغمت نالیده ام همرهان خویش را، چون خود، به جان آورده ام تا نگویی زین سفـر با دسـت خالـی آمدم یک جهان، درد وغم و سوز نهان آورده ام قصۀ ویرانۀ شام گر نپـرسی، بهتر است چون از آن گلـزار، پیـغام خزان آورده ام خرمنی موی سپید و دامنی، خـون جگر پیکـری بی جان و جسمی ناتوان آورده ام دیده بودم با یتـیـمـان، مهـربـانی می کنی این یتـیـمـان را بـه سوی آسـتان آورده ام دیده بودم، تشنگی از دل قرارت، برده بود از بـرایـت دامـنـی، اشـک روان آورده ام تا به دشـت نیـنوا، بهـرت عـزاداری کنم یک نیـستـان نـالـه و آه و فـغـان آورده ام تا نـثـارت سـازم و گردم بلا گـردان تـو در کف خود، از برایت نقد جان آورده ام نقد جان را ارزشی نبود، ولی شادم،چو مور هـدیـه ای، سوی سلـیـمـان زمـان آورده ام تـا دل مهر آفـرینت را نرنـجانـم، ز درد گوشه ای ازدرد دل را، بر زبان آورده ام هاتفی پروانه را می گفت کز این مرثیت در فغـان، اهـل زمیـن و آسـمان آورده ام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در برگشت به کربلا
ای کـربـلا ای کعـبه عـشق و امـیدم بعـد از جدایی ها به دیـدارت رسیدم هـر روز دیـدم کـربـلای تـازه ای را ای کـربـلا تا بر سـر کـویت رسیدم منزل به منزل داغ بر داغم فزون شد جان کنده ام تا رخت در اینجا کشیدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در برگشت به کربلا
به کربلای تو، یک کاروان دل آوردم امـانـتی که تو دادی، به منـزل آوردم کبـوتـران حــرم را ز چنگ صیــادان نجات داده و چون مـرغ بسمل آوردم بجـز رقـیـه که از پا فـتاد پیـش سـرت تـمـام اهـل حــرم را به مـنـزل آوردم شبی به محفل ویران ما سرت شد شمع حدیث ها من از آن شمع و محفل آوردم به جرم اینکه سرت را به نیزه ها کردند ببین چه بـر ســر حکـام باطـل آوردم حکـایت سفـرم از دل شکـسـته بپـرس کـزین سـفـر خـبـر فـتـح کـامل آوردم اگـر به سلـسلـه بـستـنـد بـازوی مـا را حیات خصم تو را در سـلاسل آوردم نظر به جـسـم کـبودم بکـن که دریابی تـنی رهـا شده از چـنگ قـاتـل آوردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در برگشت به کربلا
بـرگـشـتـم از رســالـت انــجــام داده ام زخـمی تـرين پيـمبـر غمگيـن جـاده ام نا بـاورانـه از ســفـرم، خـيـل خـارهـا تـبــريـك گـفـتـه انـد به پـای پــيــاده ام يا نيست باورم كه در اين خاك خفته ای يـا بـر مـزار بـاور خود ايــسـتـاده ام بــارانـم و ز بـام خــرابــه چــكــيــده ام شـرمـنـده ســه سـالـه از دست داده ام زير چـراغ مـاه سرت خـواب رفــته ام بـر شـانـه كـجـاوه تـو ســر نهــاده ام دل می زدم به آب بـر آتــش بـرای تـو از خـيمه ها بپـرس كه پـروانه زاده ام چون ابـر آب می شـدم از آفـتـاب شـام تـا ذره ای خــلـل نــرســد بـر اراده ام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در بازگشت به کربلا
اگـر چه پـای فـراق تو پـیـرتـر گـشـتم مرا بـبخـش عـزیزم که زنـده برگـشـتم شبـیـه شعـلـه شـمعـی اسـیـر سوسـویم رسـیـده ام سـر خـاکت ولـی به زانـویـم بیا که هر دو بگـریـیم جـای یکـدیگـر برای روضه مـان در عـزای یکـدیگر من از گلوی تو نالم؛ تو هم ز چشم ترم من ازجبین تو گریم؛ تو هم به زخم سرم من از اصابت آن سنگهای بی احساس و از نگــاه یـتــیـمـت به نـیـزه عـبـاس من از شکـستـن آن ابروی جـدا از هم تو از جسارت آن دست های نامحــرم همین بس است بگویم که زخم تسکین است وگوشهای من از ضرب دست سنگین است هـنـوز گــرد تـنـت ازدحـام مـی بـیـنـم به سمت خـیـمه نگــاه حــرام می بـیـنـم هر آنچه بود کـشیـده ز پیکـرت بُـردند مرا ببخـش که دیـر آمدم سـرت بُـردند مرا بـبخـش نبـودم سـر تو غـارت شد کـنار مــادرم انـگـشتـر تـو غـارت شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در اربعین حسینی
بالـم شـكـسـته، از پـرم چـيزی نگـويم از كـوچ پُـر دردسـرم چـيـزی نگـويم طوفان سختی باغ مان را زيرورو كرد از لالـه هـای پـرپـرم چـيـزی نـگـويـم حـق می دهـم نـشـنـاسی ام؛ امـا بـرادر از آنچـه آمد بر سـرم، چـيزی نگـويم وقت وداعِ آخرت، عـالم به هم ريخت از شـيـون اهـل حـرم چـيـزی نگــويم آتش گرفتن گرچه رسم وسنت ماست از دامـن شـعـلـه ورم چـيـزی نگـويـم بگـذار سـر بـستـه بمـاند روضه هـايم از ماجـرای مـعـجـرم چـيـزی نـگـويم كم سو تراز چشمان من،چشمان زهراست از گـريـه هـای مـادرم چـيـزی نگـويم آن صحنه های سهمگــين يادم نرفـتـه افـتـادنـت از روی زين يــادم نــرفـته از نعـل اسب و بوريـا چـيزی نگـويم از آن غـروب پُـر بـلا چيــزی نگويم در عصر عاشـورا الـنگــوهام گـم شد از غــارت خـلـخـالـها چـيـزی نگـويم گفتم به تو انگـشـتـرت را در بـيـاور! از ســاربــان بـی حيــاء چيزی نگويم شهر عـلی نشناخت بانوی خـودش را از جـامـه هـای نـخ نـمـا چيزی نگويم اي خيزران خورده، لبم بي حس تر از توست از خاك برخيز و بگو كه اين سر از توست؟ از خـاطراتـم هـمـسـفـر چـيزی نگويم حتی به شکـل مخـتصر چيزی نگويم منزل به منزل، محملم در تيررس بود از سنگـهـای خـيـره سر چيزی نگويم حـتـماً خـبـر داری مـرا بـازار بـردند آن هم مني كه…!؟بيشتر چيزی نگويم از درد پهـلو لحـظه ای خوابم نمی برد از گـريه هـايـم تا سحـر چيـزی نگويم من در مديـنه طشت ديـدم، سر نديدم! از كاخ شام وطشت زر چيزی نگويم طفلي سكينه داشت جان ميداد ازترس دق می كـنم اين بار اگر چيزی نگويم ديدم كه ملعون تر از آن شامی، يزيد است از جـمـلـۀ - باشد بـبر- چيزی نگـويم شـرمـنده ام كه درد و دل كردم بـرادر بی تـو چـگـونه خـانه بـرگـردم بـرادر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
هرچه زدنـد شوکـتِ من کـم نشد حسین در مجـلس یـزید، سـرم خـم نـشد حسین با خطبه ای که من سرِ بـازار خـوانده ام آن نقشه ای که داشت، فـراهم نشد حسین آنجـا چـنان شـبـیـه پـدر حـرف می زدم یک مرد از آن قـبـیله حریفم نشد حسین اصلا محـرّمت که جهـان را به هم زده بی خطـبه های من که محـرّم نشد حسین! آتش گرفت معجر من سوخت موی من اما حـجـاب از سـر مـن کـم نـشد حسین هرچـنـد قـد و قـامت من خـم شـده ولی "در مجلس یـزیـد سرم خـم نـشد حسین"
: امتیاز
|
زیارت جابر در اربعین حسینی
ایّـام اربـعــین تو یا صبح محـشـر اسـت یـا روز جانـگـدازِ وفـات پـیـمـبـر اسـت بیش از هزار سال گذشته است و اربعین از اربـعـیــن اوّل تـو غـم فـزا تـر اسـت دوران هرحماسه، دو روز است و دور تو از ابتـدای خلـقت، تا صبح محـشر است هرجا عزای توست، همان جا حریم توست هر پیرِ دلِ شکسته در آن بزم، جابراست احـرام مـا لـبــاس سـیـه، کـعـبـه کـربـلا اشک مصیبت تو، فرات است و کوثراست جـابـر بپـوش جـامـۀ احـرام و غسل کن کاین سرزمین مزار بدن های بی سر است این جا نه کعبه، کعبه در این جا کند طواف این جا نه خانه، خون خداوند اکبر است جابـر در این زمیـن مـقـدّس، وقـوف کن کاین جا نکوتر ازعرفات است ومشعر است بالای سر مـیا، که سـری نیست در بـدن پـائـین پـا بـیـا کـه تـن پاک اکـبـر اسـت جـابـر به دور قـبـر بگـرد و نـظاره کـن دور از تمـامی شهـدا قـبـر دیـگر است بوی حـبیب می وزد از خـاک آن مـزار آری، حبیب، نورِ دو چشم مظاهر است جـابـر بـیـا به جـانـب گـودالِ قـتــلـگـاه کان جا به گوش، نالۀ زهرای اطهر است جـابـر ز قـتـلگـاه بـیـا ســـوی عـلـقــمـه کان جا حسین را، سرِ سردارِ لشکر است از جان، مزار حضرت عباس را بـبوس چون با سرشک فاطمه، خاکش مخمّر است عبّاس کیست؟ آن که به رزم و به حلم و صبر گاهی حسین، گاه حسن، گاه حیدر است عـبـّاس کـیـست؟ سروِ روان دو فـاطـمه عبّاس کیست؟ چشم وچراغ دو مادراست میـثـم ســلام بـاد بـه جـابـر که بر لـبـش در روضـۀ حـسین، سـلامِ مـکـرر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در اربعین حسینی
ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود یک لحظه طی نشد که دل ما غمین نبود هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید ما را غـمی نبود کـه اندر کـمین نبـود راهـی اگر به مـنـزل آزادگی نـداشت رنج اسارت، این همه شور آفرین نبود ای آفتاب محمل زینب! کسی چـو من از خرمن زیـارت تو خوشه چین نبود تـقــدیر بود بـا سـرِ تـو هـمسفـر شـوم در این سفـر،مقدّر من غیر ازاین نبود گـر آتش نگـاه تو، در من نمی نشـست در شام و کوفه، خطبۀ من آتشین نبود در حـیرتم که بی تو چرا زنده مانـده ام عهدی که با تو بستم از اوّل، چنین نبود
: امتیاز
|
ذکر مصائب اربعین سیدالشهدا علیهالسلام
دردها می چکد از حال و هوای سفرش گرد غـم ریخته بر چادر خاکی سرش تک و تنها و دو تا چشم کبود و چند تا کودک بی پدر افتاده فـقط دور و برش اهـراً خـم شـده از شــدّت مـاتـم، امّـا هیچ کس باز نـفهمید چه آمد به سرش روزهـا از گـذر کــوچــه آتـش رفــتـه اثر سوخـتگی مـانـده سر بال و پـرش یاس نیلی شدی فاطمه با آن همه زخـم طرف علـقمه ای کـاش نـیـفـتـد گُذرش بغُـض ایّـام اسـارت به دمی شد خـالـی همۀ کـرببـلا گریـه شد از چـشم ترش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در بازگشت به کربلا
ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت زیـنب نـشـسـتـه بر سـر قـبـر مطهرت نـشـنـاخـتی مـرا ز پـس این چـروکـهـا من زینب تـوأم ز چه رو نیست باورت این زن که لطمه میزند این گونه بر خودش او کیست؟ نجمه است عروس برادرت آقا! سکیـنـه جملـۀ اشکش سـؤالی است یـعـنی کجـاست قـبـر عـلمدار لشگـرت در کـربـلا هـنـوز زنـی گـریه می کـنـد زینب کش است نالـۀ مـحـزون مـادرت پیـغـمـبری نما و دو دستت بـرون بیـار از دست مـن بگــیـر بـقـایـای دخـتـرت بگـرفـتـم از امام زمان حُکم نبش قـبـر تـا متـصل کنم سـر پـاکـت به پـیکـرت بـایـد دوبـاره وارد گـودال خــون شـوم خواهـم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت من نـیـز با تـو کُـشته شدم روز واقـعـه اذنـی بده که دفـن شود با تو خـواهرت دلـشـوره داشـتــم کـه مـبـادا کـنــار تـو چـشم ربـابـه بـاز بـیـفـتـد به اصغــرت نـذرش قـبـول سـایـه نـشـیـنی نـمی کـند از بس که بر تو هست وفادار همسرت لالایـی اش امـان مـرا نـیـز بُـریده است گوید به ناله! اصغرمن شیر خورده است؟!
: امتیاز
|